روز مادر کم کم نزدیک می شد .همگی تصمیم گرفتیم امسال برای مامان یک فرش بگیریم،من از طرف آجی و داداشا رفتم مغازه فرش فروشی ویک فرش انتخاب کردم خواستم به مغازه دار چک بدهم مغازه دار اسمم را که دید گفت با شهید علی آقا نسبتی داری گفتم بله چطور،اشک توی چشماش حلقه زد وگفت من نیروی گردانش بودم،ازطرف باباتون اول من تخفیف می دهم چک را دادم وآمدم خانه به همه گفتم بابا اولین کسی بود که قسط خودش را برای هدیه روز مادر نقدا پرداخت کرد